بخش۱<<خاطرات عاشقانه ای از وصال>>
مدت ها گذشت ولی عشق من کمتر که نشده بود هیچ بیشترم شده بود هر وقت میرفتم چت روم به عشق دیدنش میرفتم گاهی بود گاهی نبود هر وقت میدیمش نفسم بند می اومد دست و دلم میلرزید یه جوری میشدم قلبم تپشش بیشتر میشد برای همین نمیتونستم دیگه چت کنم ساکت میشدم من که تو چت روم شیطون ترین و شلوغ ترین و پر حرفت ترین بودم همه هی صدام میزدن ولی نمیتونستم حرف بزنم یهو بغضم گرفت رفتم خصوصی بهترین دوستم تو چت روم با اون درد ودل کردم و از عشقی که اسیرش شده بودم گفتم خودم میدونستم عشق مجازی چرته ولی قلبم حالیش نمیشد دوستم بهم گفت اون با کسی باورم نشد با خودم گفتم حتما اینم دوسش داره میخواد منو از سر باز کنه داره دروغ میگه که اون با کسیه بیشتر پرس و جو کردم از این از اون فهمیدم اره دوسال به یکی بوده و تموم کرده ولی خیلی دوسش داره با اینکه تموم کرده داغون شدم انقد گریه کردم داشتم میمردم تا شب که پدرو مادرم از سرکار اومدن بازم گریه داشتم ولی جلو اونا نمیتونستم بروز بدم چشام کاسه ی خون بود تو دلم داشتم گریه میکردم ولی ظاهرم اروم بود و سرم تو کتاب درس مادرم یکم شک کرد و هی ازم سوال میکرد ولی هیچ جوابی نتونستم بدم میدونستم اگه یک کلمه حرف بزنم بغضی که با زحمت نگهش داشتم میترکید بقیش باشه واسه فردا<<ادامه دارد>>
نظرات شما عزیزان:
وقتی بهت میگه : "صبر کن" چیز بهتری بهت میده.
وتی میگه : "نه" داره بهترین رو برات اماده میکنه.
دیگه وقتی می اومد چت روم حتی جواب سلامشم نمیداد انگار باهاش قهر کرده بودم خخخخخ منتظر بودم بیاد منت کشی خخخخ ولی اون بدبخت از کجا باید میدونست اصلا چیزی بین ما نبود که بخواد بیاد از دلم در بیار و واسم توضیح بده باهاش سر سنگین شده بودم تا روزی که تولدم بود کل بچه ها میدونستن مدیر چت روم برام شکلک تولدت مبارک زده بود تو چت روم ینی قرار بود بزنه به همه گفتم روز تولدم چت روم باشن میخوایم بترکونیم حتی به اونم گفتم ولی گفتش: من باید برم دیدن یکی از دوستام که از سربازی اومده نمیتونم بیام انقد دلم شکست که نگوووووووووووووووووووووووووو بهش گفتم اصلا مهم نیست بود و نبودت ولی خدا میدونه تو دلم چه خبر بود روز تولدم رسید من نرفتم چت روم وقتی اون نبود دلم میخواست دنیا نباشه تا فرداش که رفتم چت روم اومد خصوصیم گفت پس چرا دیروز نیومدی چت روم منم گفتم مگه شما اومده بودین گفت اره خیلی خوشحال شدم که به حرفم اهمیت داد و اومد ولی به روی خودم نیاوردم گفت: مگه ملت مسخره ی توان به همه میگی بیان اونوقت نمیای من کلی کارو زندگی داشتم منم بهم برخورد گفتم مگه مجبورت کردم کارو زندگیتو بخاطر من ول کنی؟ دیگه چیزی نگفتیم یبار بخاطرش غرورمو شکستم دیگه حاظر نبودم خوردمو بیشتر از این خورد کنم وقتی تو چت روم با دخترا عمومی چت میکرد اتیش میگرفتم حتی چندبار به مسخره بازی الکی تو چت به چند تا دختر پیشنهاد ازدواج داد من حرفاشونو عمومی میخوندم و اشک میرختم مطمئن بودم چون من اونجام داره اینکارو میکنه من و اذیت کنه که موفق هم شد . اون روز با خودم عهد بستم دیگه سمتش نرم
13 بدرد سال1393 بود که از تفریح برگشته بودیم سریع رفتم چت روم دیدم اونم اونجاست یکی از دخترا که از جریان من خبر داشت اومد خصوصیم گفت اون از من شمارمو خواسته ینی باید بودید میدید من چه حالی داشتم داغون شدم فحش کشیدم به دختره و رفتم خصوصی اون صدبرابر بیشتر به اون فحش دادم
"ادامه دارد"