بخش 3 <<خاطراتی از وصال>>

بخش 3 <<خاطراتی از وصال>>

من و سیاوش اسمش سیاوش بود ولی اسم اصلیش مهدی تو اسفند ماه یک هفته با هم دوست شدیم ولی فقط یک هفته بعد یه هفته سیاوش تموم کرد بازم یکبار دیگه من شکستم تا همون روز سیزده بدر که از چت روم اومدم بیرون انقد گریه کردم تو تختم که خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم کلی میس کال و اس ام اس از سیاوش دارم برام همه چیزو توضیح داد و من انقد عاشق بودم که قانع شدم ولی یه چیزی اینجا مجهول بود چرا باید برای من توضیح بده مگه من کی ام نکنه دوسم داره این سوالا مثل خوره افتاده بود به جونم سیاوش کنکور افتاده بود و باید میرفت19 فروردین خدمت غم عالم تو دلم بود این ینی که دیگه هیچ وقت سیاوش و نمیبینم چند شب بعد تو چت روم بودیم یکی از ناظرا به شوخی گفت میخوام همه رو ده مین اخراج کنم و از اونجایی که سیاوش هم مدیر بود باید از سیاوش اجازه میگرفت سیاوش تو عمومی جلو همه گفت هرچی وصال بگه اگه وصال اجازه داد منم حرفی ندارم منم که انقد ذوق مرگ شده بودم که گفتم هرچی سیاوش بگه
ادامه داره



نظرات شما عزیزان:

Fardin
ساعت12:13---26 شهريور 1393
عالیه

mohammad
ساعت10:33---25 شهريور 1393
مطالب خوبی بودند....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در پنج شنبه 20 شهريور 1398برچسب:, ساعت 18:8 توسط پسر مهربان |